در هر نگه چشم تو ...

 

 

گر میکده ویران و خرابات خراب است

در هر نگه چشم تو صد گونه شراب است

هم گردشِ چشم تو مگر با خودش آرد

آن مست که از گردش چشم تو خراب است

بیدار کجا گردد از آشوب قیامت

آن دیده که با فتنه چشم تو به خواب است

پروا نکند ز آتش جانسوز جهنّم
 
آن سینه که بر آتش عشق تو کباب است
  

زان لطفِ نهان با دل ما هیچ نکردی
  

باری همه گر قهر و عتاب است، حساب است
 

تنها نه دل «فیض» خراب از نگه توست
  

کو دل که نه زان غمزه مستانه خراب است؟